محل تبلیغات شما

تا اشک های مادر تمام و حال بی قرارش آرام شود، نفیسه می گوید: دو روز قبل از آخرین باری که بابا رفت یک گروه مستند ساز به خانه ما آمدند. یکی از آن ها می‌گفت چقدر از وجود بابایت را برای حضرت زینب می‌دهی؟ می‌گفتم همه چیزش را می‌دهم اما جانش را نه، می‌پرسید دستانش را،  می‌گفتم می‌دهم، می‌گفت پاهایش را، می‌گفتم می‌دهم، می‌گفت چشمانش را، می‌گفتم می‌دهم می‌گفت جانش را؟ می‌گفتم اصلا نمی‌دهم. می خواست ببیند چقدر بابا را دوست دارم. می گفت خب اگر پدرت شهید بشود سهمیه دانشگاه می‌گیری؟ گفتم مگر خودم نمی‌توانم درس بخوانم که دنبال سهمیه دانشگاه باشم.آرامش به چهره مادر بازگشته است. می گویم از لحظه ورود به مشهد بگویید و می‌گوید: پدر و برادرم خیلی گریه می کردند، خیلی بیشتر از من که انگار در بهتی عجیب فرو رفته بودم. همین که دوباره ریزش اشک هایش آغاز می شود، صدای شاترهای پیاپی دوربین عکاس رومه هم برای ثبت این لحظات آغاز می شود. می‌گوید: عکس اشک‌های من را نزنید. نمی‌خواهم دشمنان اشک‌های من را ببینند. همسر سرکرده منافقین یک روز بعد از شهادت آقا مرتضی، با ابراز خوشحالی از این ماجرا، به گروهک اش تبریک گفته بود. گفته بود مرگ شرم آور ابوعلی فرمانده تیپ فاطمیون را تبریک می‌گویم. باور کنید این حرف‌ها برای من افتخار است. علی پیج آن ها را پیدا کرده بود و گفته بود از شما ممنونم که زحمت من را کم کردید و شهادت پدرم را به همه اعلام کردید. برای همین می‌گویم تصویر اشک‌های دلتنگی را هم چاپ نکنید.

کانالی که 12 شهید دارد

اسیران را شکنجه می کردند تا نشانی ابوعلی را بگیرند

دوست داشت گلویش مثل امام حسین(ع) بریده باشد

می‌گفتم ,می‌گفت ,گفته ,اشک‌های ,جانش ,را، ,من را ,گفته بود ,سهمیه دانشگاه ,همه چیزش ,اشک‌های من ,می‌گفتم می‌دهم، می‌گفت

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دامغان 1 در تلاش برای یافتن زندگی...